با استاد خانم نشستیم قطار که بریم روتردام واسه یه جلسه های بیخودی. استاد خانم رو همون تیتیل بنامم بعد این بهتره. یعنی من اینطور صداش می زنم. پیش خودم یعنی. بگذریم از اوریجین اسمش که گه بر این زندگی. هیچی اصلن. بله با تیتیل تو قطار نشسته بودیم. عذابی بزرگتر از شیش صبح بیدار شدن بر من نیست. و بعدش سه ساعت تو قطار نشستن با تیتیل. که همه ش یاد سوالای علمی بیفته و بپرسه فولان چیزو چکار کنیم و فولان مشکلو بریم بپرسیم و این ها. در حالی که من تو قطار ترجیح می دم زل بزنم بیرون خاطراتم رو مرور کنم. لپتاپشو باز کرده بود یه کارای علمی کنه. من گفتم خوب حتمن کار واجب داره. بعد یک هو یادم اومد ما در وسط روز کاری هستیم و من اینجور افتادم کنار سوپروایزرم و کم مونده خرناس هم بکشم. سریع یه چیز علمی ای جور کردم از کیفم ادای خوندن دراوردم. بعد سعی کردم با زل زدن به چیزِ علمی به ادامه ی مرور خاطراتم بپردازم. پنج دقیقه بعد هم قطار عوض کردیم و من تو این فاصله معاشرتی با تیتیل کردم من باب اینکه دیشب اصلن نخوابیدم  و قضیه مالید. بعد که نشستیم روبروی هم دوباره مصیبت بزرگم شروع شد. چشمم که به سر و وضعش می افته می خوام فرار کنم برم یه جا که هیچکس نگه بهم ئه تو دانشجوی تیتیل هستی. لباسش کثیف. زیر بغلِ اورکتش پاره. یه وجب و کور شم اگه دوروغ بگم.  زشت ترین جورابای دنیا با زشت ترین کفشای دنیا. بعد دیدم حتی شیشه ی عینکش چنان کثیفه که یه چشمش دیده نمی شه. جدن نمی شد دیدش. بعد سعی کردم از روش امام حسن اینا استفاده کنم، عینکم رو در آوردم شیش بار ها کردم تمیز کردم. اصلن توجهش جلب نشد. عوضش در مورد یه دانشجوی پی اچ دی اسپانیایی تو روتردام حرف زد که کارش شبیه من بود و خوب بود که ما با هم آشنا بشیم. همیشه سوالم این بوده که آشنا بشیم بعد چه گویی بخوریم. و هیچ وقت نپرسیدم و همیشه آشنا شدم. بعد که رسیدیم در بدو ورود تیتیل رفت یه جایی شیرش رو بدوشه : | بله جدن استادم رفت تو یه اتاق که مخصوص همین کار بود و حتی رو دیوارش عکس بچه داشت و یخچال و این ها بود و من به عنوان دانشجویی که استادش رفته تو اتاقِ شیر دوشی در رو هم بسته چاره ای نداشتم جز اینکه برم با ایساک، همون شخص سطور بالا آشنا شم. در اتاق رو که زدم دو نفر نشسته بودن. یکی رو قبلن جایی دیده بودم. شبیه یکی از اون خواننده ها، نوید و امید؟ اون که تو زنان بدون مردان بازی می کرد. شبیه اون بود. پرسیدم ایساک؟ یک لحظه آرزو کردم نوید امید ایساک باشه. نبود اما. با لبخند اشاره کرد به فردِ یبسی که جلوش نشسته بود. و با ایساکِ یبس رفتم کافی خوردم و در موردِ ولیو آو اینفورمیشن حرف زدم. که بسیار مبحث سک سی ای هست واقعن : | بعد هم با استادِ پستان خالی ای که داشتم رفتم به جلسه با شانتال. بله عده ای هستن که اسم بچه شون رو شانتال می گذارن. و شانتال خیلی کک و مک داشت و من دلم سوخت براش اما یادم افتاد که بعضی ها کک مکی دوست دارن و دلسوزیم رو خاتمه دادم. و بعد به جلسه با پیتر رفتیم که در اون جا فهمیدم پیتر یک اِلف هست چون یک لحظه موهاش رو داد پشت گوشش و مدل گوشِ الفیش دیده شد.

بعله بعد هم برگشتیم به شهرمون و در برگشت شارج لپتاپ تیتیل تموم شد و من با توجه به شناختی که از استادم و بقیه ی داچ ها داشتم می دونستم الان که بیکار شده دم دست ترین سوالی که ازم بپرسه این خواهد بود که دوس پسرت چکار می کنه و من برای جلوگیری از این اتفاق به صورت خود جوش یک ساعت و نیم در مورد سیستم ِ آموزشی ایران و کنکور و پیامدهای اون فک زدم و در حالی که کف از دهانم جاری بود استادم قطار رو ترک گفت و بعد یه خانومه اومد کنارم نشست که نگاهش نکردم و یک هو پاشد رفت بعد دیدم کلیدش رو جا گذاشته و به حکم وجدان از تمام زن های واگن پرسیدم این مال شماست آیا تا این که پیداش کردم و یک وجدی بهم دست داد در انتهای سفر هیجان انگیزم. بلی این بود خاطره ی من

This entry was posted in Uncategorized. Bookmark the permalink.

Leave a comment